بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

دلم شکست

دیدی دلم شکست!

 

 دیدی چینی اصل قلب خویش

سپردم به دستهای خواهشت

دیدی بی حواس!

پایت به سنگ خورد،افتاد بر زمین...شکست
دیدی کوهکن!

دیدی به جای کوه غم ،تیشه ات قلب من نشانه گرفت

دیدی قایق عشقم ز دریای محبت کناره گرفت

کبوتر دلم هوای آشیانه گرفت

آسمان غم ابر ناله گرفت

دیدی ...عشقت حباب بود و در هوا شکست

دیدی دلم شکست

بی وفا!

بیهوده مکوش دلریزه های مرا جمع آوری کنی

مرا با دروغ های خود باز راضی کنی

که از چهره ام رفع دل آزاری کنی

با اعتمادم بازی کنی

دیدی دیوار صوتی هفت شهر عشق با ناله غم شکت

دیدی دلم شکست!


دیدی.....نفهمیدی

عشق دلباختگیست

برای دلبر سوختگیست

با رنج و غم آمیختگیست

و در آخر با مرگ در آویختگیست


دیدی صیاد

دیدی کبوتر جلد بام تو در گوشه قفس بال و پرش شکست

دیدی؟.......نه ندیدی

باور نمی کنم

چون هرگز راز دل نگفتمت

با دیده غمین فقط نگریستمت

شاید در سوگواری وفا گریستمت

من دگر آن عاشق همیشه نیستمت


دیدی چه بی صدا دلم شکست!

دیدی حدیث عشق و جنونت فسانه بود

دیدی عاشقانه هایت فقط یک ترانه بود

دیدی عشق پاک من برایت بهانه بود

و کلام نگاهم برایت چه بیگانه بود

+ نوشته شده در جمعه 21 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


روزهای کودکی

روزهای کودکی :

روزهایی که همبازی سنجاقک‌ها بودم و همکلام ماهی‌های قرمز حوض،  

روزهایی که هنوز حسرت ، جایگزین نشاط نبود و کینه برایم  واژه‌ای غریب بود. 

 روزهایی که عشق معنای بهتری داشت. 

یادش بخیر.....

 

+ نوشته شده در دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


آدم های ساده

.:.آدمهای ساده را دوست دارم.:.

 

همان ها که بدی هیچ کس را باور

ندارند.

همان ها که برای همه لبخند دارند

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند.

آدمهای ساده را

باید مثل یک تابلوی نقاشی

ساعتها تماشا کرد؛

عمرشان کوتاه است.

بسکه هر کسی از راه می رسد

یا ازشان سوءاستفاده می کند یا

زمینشان میزند

یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.

آدم های ساده را دوست دارم.

بوی ناب

“آدم” می دهند”

+ نوشته شده در یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


سفر کردم …

 نشو با من غریبه مثل نامهربونا

 

سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه
غم دور از تو موندنیه بی بال وپرم کرد
نرفت ازیاد من عشق،سفرعاشق ترم کرد

 

هنوز پیش مرگتم من
بمیرم تا نمیری
خوشم با خاطراتم اینو از من نگیری

 

دلم از ابر و بارون به جز اسم تو نشنید
تو مهتاب شبونه فقط چشمام تو رو دید
نشو با من غریبه مثل نا مهربونا
بلاگردون چشمات زمین و آسمونها

 

میخوام برگردم اما میترسم
میترسم بگی حرفی نداری
،میترسم بگی عشقی نمونده
میترسم بری تنهام بزاری

 

تو رو دیدم تو بارون دل دریا تو بودی
تو موج سبزه سبزه تن صحرا تو بودی
مگه میشه ندیدت تو مهتاب شبونه
مگه میشه نخوندت تو شعر عاشقونه

 

+ نوشته شده در یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


برای لحظه ها...

 

 اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
 اگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبود

 اگر ذهن آیینه خالی نبود
 اگر عادت عابران بی‌خیالی نبود

 اگر گوش سنگین این کوچه‌ها
 فقط یک نفس می‌توانست
 طنین عبوری نسیمانه را به خاطر سپارد

 اگر آسمان می‌توانست ، یکریز
 شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد

 اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
 از این کوچه ها آب و جارو نمی‌کرد
 اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می‌کرد
 اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز می‌کرد

 و می‌شد به رسم امانت
 گلی را به دست زمین بسپریم
 و از آسمان پس بگیریم

 اگر خاک کافر نبود
 و روی حقیقت نمی‌ریخت

 اگر ساعت آسمان دور باطل نمی‌زد
 اگر کوها کر نبودند
 اگر آبها تر نبودند
 اگر باد می‌ایستاد
 اگر حرفهای دلم بی اگر بود
 اگر فرصت چشم من بیشتر بود
 اگر می‌توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم

 تو را می‌توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم...

 

دیدین بعضی وقت ها دلتون می خواد اون کسی رو که دوست دارین پیش تون باشه ولی نیست رو از رویاتون بیرون بکشین و تو واقعیت تو چشم هاش نگاه کنین و با تموم وجود بگین دوستت دارم...        

ولی هیچ وقت این امکان واسه هیچ کس پیش نمی آد...

آی شماهایی که همیشه و هر لحظه که بخواین می تونین این کار رو کنید، نذارین روزی برسه که حسرت اش رو بخورین...

حتی یک لحظه رو هم از دست ندین!!!

همیشه شاد باشین...

+ نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلم گرفته...

آدمی تا زنده است باید به فریادش رسید...

ور نه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود...!!!

 

دلم گرفته ، از همه چی...

از هر چیزی که خدا خواسته و نخواسته...

از تموم اتفاق ها...

به خدا خستم ، چرا هیچ کس نمی فهمه ؟!!! نمی دونم !!!

کاش میگذاشتن برم جنوب...

کاش می فهمیدن چقدر نیاز دارم به تنهایی ، به آرامش ، به یک خلوت که فقط من باشم و خدام...

کاش می فهمیدن بغض داره خفه ام می کنه ولی حتی نمیذارم اشکم بریزه...

ای کاش روزگار فقط یک کم ، فقط یک کم باهامون مهربون تر بود...

اه...!!!

بسه...

حتی از شکایت کردن هم خسته شدم...

خدا...!!!

کجایی ؟

باور کن ما هم بنده توییم...

+ نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |