بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

یادمان باشد :

 

یادمان باشد :

 

وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !

 

 در برابرش مسئولیم …

 

در برابر اشکهایش ، شکستن غرورش ،

 

لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش ….

 

و اگر یادمان برود !

 

در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،

 

و این بار ما خود فراموش خواهیم شد …

 

+ نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


زيبايي زندگي

 

زيبايي زندگي اينه كه:

 

 

             بي خبر دعات كنن

 

 

                        نبيني نگاهت كنن

 

 

                                      ندوني و يادت كنن

 

+ نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


روزگارا:

 

روزگارا:

 

تو اگر سخت به من میگیری،

 

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

 

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

 

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

 

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

 

زندگی باید کرد...!

 

 

+ نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


شفاعت

 

الهی حکایت دردناکی ست


شوق پرواز و این بالهای سوخته .


شوقی که چون حلقه بر گردنم


افکنده ای و آتشی که بر هستیم


فکندی و ناتوانی این بالها ...


در دوزخ هجران تو هر صبح و شام


می سوزم . هر صبح و شام


سرافکنده به درگاهت می آیم


و شرم سار باز می گردم و


در این تکرارمرا اختیاری نیست .


می رانی و می خوانی


و من در اشتیاق و اجبار تو حیرانم .


امّا سوگند به نامت اگر برانی تا ابد


به درگاهت با همین بالهای سوخته


به شفاعت عشق می نشینم ...

 

 

از طرف دوست خوبم از وبلاگ آیه ی تاریکی

+ نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دل شکسته

 

هرکـس به طریقی دل ما میشکند

 

بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند

 

بیگانه اگر میشکند حرفی نیست

 

من در عجبم دوست چرا میشکند

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


بوی تلخ رفتن تو

بوی تلخ رفتن تو


از تمام شهر،


از تمام کوچه پس کوچه ها و خیابان ها،


از تمام پنجره ها،


دارد راهی خانه می شود....


پنجره ها را ببند..


به باد بگو نوزد..


می خواهم عطر وجودت را در این شهر،


در این کوچه ها و خیابان ها،


در این خانه،


در تنم،


محبوس کنم.....

 

بگذار این شهر،


این کوچه ها و خیابان ها،


این خانه،


این پنجره،

در طپش همیشگی دلتنگی هایم


با من همصدا شوند،


دم رفتنت.........

 

از طرف دوست خوبم از وبلاگ آیه ی تاریکی

+ نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدایا دستم بگیر

 

پنـــــــــاه بی پنــــــــــاهان  

 

 خدایا نگویم دستم بگیر دانم گرفته ای زعنایت رها مکن....

 

 

 

ای پناهنده دلهای بی قرار، امشب خسته از پوچی های دنیا ،

خسته از سنگینی بار گناهان ،درمانده از دست نفس سرکش و

طغیانگر، به سوی تو آمـــــــــــــدم.

 

مهربانترین مهربانان، نفس کشیدن در این هوای آلوده برایم

دشوار گشــــــــــــــته

 

تشنه ام، تشنه آبی زلال از سرچشمه حقیقت

سرگردانم، سرگردان ولی آکنده از عشق تو

به سوی تو آمدم ، پناهم بـــــــــــــده

 

دنیا با تمام رنگ های دروغین ، با تمام پوچی و بی ارزشی اش

، با تمام خدعه ها و مکرهای شیاطین مرا اسیر خود کرده ،

زنجیرهایش بر پاهای نا توانم رمق حرکت را از من گرفته، به

سوی تو آمدم ، نجاتم بــــــــــــــــده

 

مرداب گناه مرا در خود فرو برده دست و پازدنم مرا بیشتر غرق

کرده ، به سوی تو آمدم، دستم را بگیــــــــــــــر.

 

+ نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سئوالی نیست؟

شوق پريدن بود امّا حسّ و حالي نيست
حالي براي هيچ نقل ‌‌و انتقالي نيست

 

اين‌جا زمين خوب است يا بد سهم ما اين است
سهمي كه در بود و نبود آن خيالي نيست

 

پرواز در قانون ما از غير ممكن ‌هاست
از آن محالاتي كه در آن احتمالي نيست

 

جز درد نان و آب اندوهي نمي‌ماند
جز دوري از فردايمان ديگر ملالي نيست

 

***

شاعر نگاهي كرد و در مصراع آخر گفت:
اين هم كمي از حرف‌هاي من، سؤالي نيست؟

 

محسن خليلي

+ نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


اگر به خانه من آمدی ....

اگر به خانه من امدی

 

برای من ای مهربان

 

چراغ بیاور

 

و یک دریچه که از آن

 

به ازدحام کوچه خوشبختی بنگرم ...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


سادگی

 

گنجشک میخندید به این که چرا هر روز

 

 

بی هیچ پولی برایش دانه میپاشم..

 

 

من میگریستم به این که حتی او هم

 

 

محبتم را از سادگیم میپندارد...

 

+ نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


آدمک آخر دنیاست بخند

 

 
آدمک آخر دنیاست بخند

 

آدمک مرگ همین جاست بخند

 
دست خطی که تو را عاشق کرد / شوخی کاغذی ماست بخند

 
آدمک دیوانه نشوی گریه کنی

 

کل دنیا سراب است بخند

 
آن خدایی که بزرگش خواندی / به خدا مثل من تو تنهاست بخند!

 
فکر کن درد تو ارزشمند است

 

فکر کن گریه چه زیباست بخند


صبح فردا به شبت نیست که نیست / تازه انگار که فرداست بخند
 

راستی آنچه به یادت دادیم

 

پر زدن نیست که درجاست بخند

 
آدمک نغمه ی آغاز نخوان / به خدا آخر دنیاست ، بخند....

 

 

تک تک واژه های این شعر رو دوست دارم

این شعری بود که سال 90 در وبلاگم گذاشتم

+ نوشته شده در شنبه 11 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |


دورم دور


من دورتر از این حاشیه ها خواهم ماند و

خواهم دید

انهدام چشم هایی که انتظار می کشند را

و دورتر خواهم ماند و

خواهم خواند

آواز سازهای بی کوک بی وجدان را.

 

در سرزمین سکوتی خواهم ماند

که شب از طلوع می ترسد

و طلوع از واهمه شب می میرد

 

دورتر از دورم حالا

از همه بغض هایی که مانند تاول ها چرکینند

و از انزجار درد می کشند

 

دورم دورِ دور از ته مانده های احساس های تو خالی

و غزل های بی ردیف زندگی

دورم ، دور دور

 

از حس تو خالی کوچه های عبور

و در تنگنای خودم می مانم

اما دور دور دور
 

* سیمین پاشا *


برگرفته از : harfhayesadeh.blogsky.com

+ نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ساعت توسط masoud |