بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

آرزو نخواهم کرد

 

تو را آرزو نخواهم کرد هیچوقت

 

تو را لحظه ای خواهم پذیرفت

 

که خودت بیایی با دل خود

 

نه با آرزوی من…!

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


پاییز دلتنگی


بیا....!
 
بیا و یک تکه از پاییز مرا مهمان کن .
 
بیا و تکه های پاییزیِ دلِ مرا مهمان شو!
 
بیا با هم بدویم زیر باران ریز اول پاییز و سرمان را بالا بگیریم و خیس خیس شویم .
 
بیا و با من بنشین کنار همین پنجره رو به دلتنگی هایم
 
که رو به تنها درخت بی بر خانه همسایه باز می شود

بیا با هم بدون هیچ حرفی فقط بنشینیم
 
و به صدای باران ریز و یک دست اول پاییز گوش کنیم !
 
فرزند بهارم اما ...
 
اصلا چه فرق دارد که من بچه بهارم؟
 
مهم آن است که دلم با پاییز است.

پاییز و باران و باد و رنگ زرد برگها.
 
دیگر تحملی نمانده بیا و مرا به یک تکه از پاییز مهمان کن
 
تا ببینی که از آن چه غوغایی خواهم ساخت.
 
صدای باران پاییزم را می شنوی؟؟؟

 

+ نوشته شده در سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


این آخرین تلاشمه ...

 

این آخرین تلاشمه ، واسه بدست آوردنت

باور کن این قلب و نرو ، این التماس آخره

چقدر می خوای تو بشکنی ، غرور این شکسته رو

هر چی میخوای بگی بگو ، اما نگو بهم برو

این دل و عاشقش نکن ، اگه منو دوست نداری

راحت بگو اگه می خوای ، قلبه منو جا بذاری

دلم پر از شکایته ، اما صدام در نمیاد

می ترسم از دستم بری ، کاری ازم بر نمیاد

این آخرین تلاشمه ، واسه بدست آوردنت

باور کن این قلب و نرو ، این التماس آخره

چقدر می خوای تو بشکنی ، غرور این شکسته رو

هر چی میخوای بگی بگو ، اما بهم نگو برو

نرو نذار که بعد از این دنیا به عشق شک بکنه

هر کی دلش جای دیگست عشق و بخواد ترک بکنه

نفس زدم از ته دل معصوم این قلب به خدا

نذار بشه محال واسش باور عشق آدما

مرگ دلم پایه تو ، اگه ازش حذرکنی

لب تر کنی رفیقتم ، کافیه با ما سر کنی

این دل و عاشقش نکن ، اگه منو دوست نداری

راحت بگو اگه می خوای ، قلبه منو جا بذاری

دلم پر از شکایته ، اما صدام در نمیاد

می ترسم از دستم بری ، کاری ازم بر نمیاد

 ستار

+ نوشته شده در سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:ستار,این آخرین تلاشمه, ساعت توسط masoud |


گریه ی بی اختیار


 

 
تو را خبر ز دل بي قرار بايد و نيست
 
غم تو هست ولي غمگسار بايد و نيست !



اسير گريه ي بي اختيار خويشتنم
 
فغان که در کف من اختيار بايد و نيست !



چو شام غم دلم اندوهگين نبايد و هست
 
چو صبحدم نفسم بي غبار بايد و نيست !



مرا ز باده ی نوشین نمی گشاید دل
 
که می بگرمی آغوش یار باید و نیست



درون آتش از آنم که آتشين گل من
 
مرا چو پاره ي دل در کنار بايد و نيست



به سردمهري باد خزان نبايد و هست
 
به فيض بخشي ابر بهار بايد و نيست



چگونه لاف محبت زني ؟! که از غم عشق

ترا چو لاله دلي داغدار بايد و نيست

 

کجا به صحبت پاکان رسي ؟! که ديده تو

بسان شبنم گل اشکبار بايد و نيست

 

 

رهی معیری

+ نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:گریه,رهی معیری, ساعت توسط masoud |


خداي ِ خوبي ها

 

گم شده ام در هجوم پريشاني هايم

 

خداي ِ خوبي ها

 

کمک کن کمي بيشتر از هميشه لمست کنم

 

پروانه ها را

 

بيشتر به ملاقاتم بفرست.

 

+ نوشته شده در یک شنبه 28 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


یادم تو رو فراموش

 

 

خواستم انقدر کمیاب شوم

 

تا دلی برایم تنگ شود

 

نمیدانستم که فراموش میشوم .......

 

+ نوشته شده در شنبه 27 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


دلم گرفته ای دوست

 

 دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من

    گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟

    کجا روم که راهی به گلشنی ندانم

 که دیده برگشودم به کنج تنگنا من

  نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته کس به من دل

 چو تخته‌پاره بر موج، رها، رها، رها من

   ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزدیک

  به من هر آن که نزدیک، ازو جدا، جدا من!

    نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی

  که تر کنم گلویی به یاد آشنا من

   ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟

 که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

 ستاره‌ها نهفتم در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من

+ نوشته شده در جمعه 26 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


کجایی ....

 مدتها ...

 

کمي آنطرف تر

حوالي جاده هاي انتظار

 

چشم به راهت بودم

 

نميدانم ....

راهت طولاني بود

 

يا صبرم اندک

که کم آوردم

 

 

+ نوشته شده در جمعه 26 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟

عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ 

           یــا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟! 

                  عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت 

                              پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟

                                     پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!! 

    از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!


 

+ نوشته شده در جمعه 26 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


خالی ....

 من خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت


گیج و مبهوت

بین بودن و نبودن

عشق

آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی من

ای دریغ از من
که بیخود مثل تو گم شدم تو ظلمت تن

ای دریغ از تو
که مثل عکس عشق
هنوزم داد می زنی تو آینه من


گریه مون هیچ، خنده مون هیچ،
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده غیر از اون هیچ


ای مثل من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چیم تویی ، زمین و آسمون هیچ


بی تو می میرم ، همه بود و نبود
بیا پر کن منو خورشید دل سرد
بی تو می میرم
مثل قلب چراغ نور تو بودی
کی منو از تو جدا کرد
....

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 24 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


قصّه ي بهار ...

از یک روز سرد زمستانی شروع می شود

که دلت برای یک روز خوب تنگ می شود ،‌

دل دل مي كني براي رسيدن بهار .

انگار ديروز بود ، كه آمدنش را جشن گرفته بودي ...

خيال مي كردي بهترين و درست ترين اتفاق است در زندگي ...

هنوز چند روز از شروع پاييز نگذشته كه مي بيني

همه آن چه از بهار داشتي رنگ باخته !!

 

 

برگ هاي خاطره هاي زمرّدين رو به زردي و پژمردگي مي گذارند

و خيالت را سرخ شدن چند سيب ،‌

از جنس شيريني لبخند هاي شكفتن اولين شكوفه ها ،‌

در روز هاي آخر تابستان به بازي مي گيرد

تا نداني كه در حال رفتن است .

 

عبور ، ‌قصّه ي تلخي است كه هر بهاري با باغ تكرار مي كند !

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |


احساس های از یاد رفته

 

 قلم های بی صدا
 
ساعت های تکراری
 
رفتن های بیهوده

 

پنجره های بسته

و نگاه های خسته

 

بیچاره دلم :

پشت میله های انتظار

چنبره زده

 

واژه ها در حنجره بغض شده اند

تمام من در ناتمام دیگری به خواب رفته

شب ها چادر سکوت بال می گشاید

در خودم گم شده ام

 

امان از :
 
روزهای بی خاطره ..........

 

+ نوشته شده در سه شنبه 23 مهر 1392برچسب:, ساعت توسط masoud |