بغض احساس من

الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن

فرصت پرواز

آسمان فرصت پرواز بلندی است

 

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی!

 

 

گفتم: ای جنگل، پیر تازگی‌ها چه خبر؟

پوزخندی زد و گفت: هیچ، کابوس تبر! 

گفت: چند سال داری؟

گفتم: روزهای تکراری زندگیم را که خط بزنم، کودکی چند ساله‌ام! 

گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی،

دیگر نفسی برای ماندن در کنار او باقی نخواهد ماند! 

دیوانگی یعنی ادامه دادن همان رفتار و مسیر همیشگی و انتظار نتیجه متفاوت داشتن! 

شرط دل دادن دل گرفتن است، و گرنه یکی بی دل می‌شود و دیگری دو دل! 

پروانه گاهی فراموش می‌کند که زمانی کرم بوده است و کرم نمی‌داند که روزی به پروانه‌ای

زیبا بدل خواهد شد… فراموشی و نادانی مشکل امروز ماست!  روزانه هزاران انسان به دنیا

می‌آیند…اما انسانیت در حال انقراض است! 

وقتی آدما میگن بارون رو دوست داریم ولی تا بارون میاد چتر باز میکنن…

وقتی میگن پرنده رو دوست داریم ولی تو قفس نگهش میدارن…

باید از دوست داشتن آدما ترسید!

حرف هایم را تعبیر می‌کردی… سکوتم را تفسیر… دیروزم را فراموش… فردایم را پیشگوئی…

به نبودنم مشکوک بودی… در بودنم مردد… از هیچ گلایه می‌ساختی …از همه چیز بهانه…

من کجای این نمایش بودم؟  علم فیزیک دروغ می‌گوید!

برای دیدن نیاز به نور نیست، فقط دلیل لازم است! 

پرواز کن آنگونه که می‌خواهی و گرنه پروازت می دهند آنگونه که می‌خواهند

+ نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:پرواز,آسمان, ساعت توسط masoud |


گاهی وقت ها ...

 

1 - گاهی وقت ها نفر اول شده ای اما به جایگاه دیگران حسرت می خوری.

2 - گاهی وقت ها باید به خاطر جایی که هستی شاد باشی.

3 - گاهی وقت ها متوجه جایی که ایستاده ای نیستی.

4 - گاهی وقت ها نگاه دیگران برایت مهمتر از نگاه خودت به زندگی است.

5 - گاهی وقت ها صدای دیگران نمی گذارد آنچه را که باید بشنوی.

6 - گاهی وقت ها می بازی اما شاید به هدف نزدیک تر شده باشی.

7 - گاهی وقت ها داشته هایت بیشتر از ادعایی است که برنده ها دارند.

8 - گاهی وقت ها لازم است هر جا که هستی از خودت راضی باشی.
 
و متاسفانه،
 
گاهی وقت ها فراموش می کنی که تو فوق العاده ای…
+ نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:گاهی,وقت ها , ساعت توسط masoud |


خدا منتظر است...

امروز صبح وقتی از خواب برخاستی، تو را تماشا کردم و امید داشتم که با

من حرف بزنی. فقط چند کلمه و یا از من به خاطر اتفاق خوبی که دیروز در

زندگی تو افتاد، تشکر کنی. اما تو سرگرم پوشیدن لباس بودی.

هنگامی که میخواستی از خانه بیرون بروی، میدانستم که میتوانی چند

دقیقهای توقف کنی و به من سلام کنی، اما تو خیلی سرگرم بودی.

زمانی که پانزده دقیقه بیهوده بر روی صندلی نشسته بودی و پاهایت را

تکان میدادی، فکر میکردم که میخواهی با من سخن بگویی، اما تو به

سوی تلفن دویدی و با یکی از دوستانت تماس گرفتی تا از چیزهای بی

اهمیت بگویی. من با صبر و شکیبایی در تمام مدت روز تو را نگاه میکردم

ولی تو آنقدر مشغول بودی که هیچ چیز به من نگفتی.

موقع خوردن نهار متوجه شدی که چند نفر از دوستانت قبل از غذا کمی

با من حرف میزنند، اما تو چنین کاری نکردی. باز هم زمان باقی است و

امیدوارم که تو سرانجام با من حرف بزنی. به خانه رفتی و به نظر میرسید

که کارهای زیادی برای انجام دادن داری، بعد از انجام چند کار، تلویزیون را

روشن کردی و وقت زیادی را در برابر آن سپری کردی. من باز هم با شکیبایی

منتظر ماندم تا بعد از تماشای تلویزیون و خوردن غذا با من حرف بزنی. هنگام

خوابیدن گمان کردم که خیلی خستهای. بعد از گفتن شببهخیر به خانواده،

سریعاً به سوی رختخواب رفتی و خوابیدی. مهم نیست.

شاید نمیدانستی که من همیشه با تو هستم.

من بیش از آنچه تو بدانی، صبر پیشه کردم، من حتی میخواستم به تو

بیاموزم که چگونه با دیگران صبور و شکیبا باشی. من به تو عشق میورزم

و هر روز منتظرم تا با من حرف بزنی.

چقدر مکالمهی یکطرفه و یکجانبه، سخت است!

بسیار خوب، تو یک بار دیگر از خواب برخاستی و من نیز یکبار دیگر فقط به

خاطر عشقی که به تو دارم، منتظر خواهم ماند. به این امید که امروز کمی

از وقتت را به من اختصاص دهی. روز خوبی داشته باشی.

«دوست تو، خدا»

(از طرف وبلاگ حس پنهان)

+ نوشته شده در یک شنبه 9 بهمن 1390برچسب:خدا,منتظر, ساعت توسط masoud |


خدایا تو بزرگی

اما در هر آن چه کوچک است و خرد حقیر نیز جای گرفته ای

خدایا!

تو کیستی که این جهان بزرگ در جام تنت حیران است؟

دلم می خواهد آن قدر تو را فریاد زنم تا آشتی با مهربانی ات

را در درون خود احساس کنم

قاب پنجره و عادت پروانه و رسم زندگی

حسرت دیدار وغریب بی تاب و حرمت دیوانگی

دل تنگ و صبر بی باک و التماس دعا

من کنار تو ولحظه دیدار واستجابت دعا

بگذار یک بار دیگر در قلب تو بدنیا بیایم

بگذار یک بار دیگر پا برهنه در آسمان راه بروم

این هوای دم کرده را کنار بزنم!

دستی به صدای خسته ام بکش

خدایا

اگر می توانستم یک بار دیگر دنیا بیایم.....

اگر می توانستم گذشته ها را جبران کنم

اگر می توانستم.........

الهی !

محتاجتم دست منو دامان تو

من بنده حقیر را از درگاهت باز نگردان

خدایا بپذیر مرا

+ نوشته شده در پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


گاهي لازم است

لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه ؟!

لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!

لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟

لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!

لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی ، گوگل و ایمیل و فلان و بهمان را بی‌خیال شوی ، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه ؟!

لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!

لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه ؟!

و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم... آیا ارزشش را داشت ...؟!   

  

 زیبائی در فراتر رفتن از روزمره‌ گی‌هاست...

  

گروه اینترنتی ایــــران سان | www.Fun-Groups.Com

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


دنیای آروم

 لبخند معصومت، دنیای آرومت، خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم.

موهای خرماییت، دستای مردادیت، شهریور لبهات، قدرشو میدونم.

خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی، چشماتو میبندی، با لبخند می خوانی.

تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست، ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست.

خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

لبخند معصومت، دنیای آرومت، خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم.

موهای خرماییت، دستای مردادیت، شهریور لبهات، قدرشو میدونم.

خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم، رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم.

 

به یاد خواننده محبوب * جهان *

روحش شاد 

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


خدا از من پرسید:

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.

خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است،

چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟

من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟

خدا جواب داد:

- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر

بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.

- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند
و

سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.

-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند

به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.

- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به

گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.

دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت...


سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت

چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟

خدا پاسخ داد:

- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد.

تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد

عشق ورزیدن واقع شوند.

- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن

است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.

- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه

کسی است که نیازمند کمترین ها است.

- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند

اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.

- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت
ببینند.

- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.

با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم،

چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت:

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... "همیشه"

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


قایقت جا دارد...؟

و کجایی سهراب...

آب را گل کردند...چشم ها را بستند...و چه با دل کردند...

وای سهراب کجایی آخر...خم ها بر دل عشق کردند....

خون به چشمان شقایق کردند...تو کجایی سهراب...

که همین نزدیکی عشق را دار زدند...همه جا سایه دیوار زدند...

ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است...

دل خوش سیری چند؟...

صبر کن سهراب...

قایقت جا دارد؟....

+ نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد

دلم برای تو پر می کشد امام غریب

 

غمت ز سینه شرر می کشد امام غریب

 

زیارت تو که فوق همه زیارت هاست

 

دل مرا به سفر می کشد امام غریب

 

+ نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


زندگی باید کرد !

 

زندگي بايد کرد !

گاه با يک گل سرخ

گاه با يک دل تنگ

گاه با سوسوي اميدي کمرنگ

زندگي بايد کرد !

گاه با غزلي از احساس

گاه با خوشه اي از عطر گل ياس

زندگي بايد کرد !

گاه با ناب ترين شعر زمان

گاه با ساده ترين قصه يک انسان

زندگي بايد کرد !

گاه با سايه ابري  سرگردان

گاه با هاله اي از سوز پنهان

گاه بايد روئيد

از پس آن باران

گاه بايد خنديد

بر غمي بي پايان

لحظه هايت بي غم ............

روزگارت آرام ........

+ نوشته شده در دو شنبه 3 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


زمستون

زمستون


تن عریون باغچه چون بیابون

درختا با پاهای برهنه زیر بارون

نمیدونی تو که عاشق نبودی

چه سخته مرگ گل برای گلدون

گل و گلدون چه شبها نشستن بی بهانه

واسه هم قصه گفتن عاشقانه

چه تلخه     چه تلخه

باید تنها بمونه قلب گلدون

مثل من که بی تو

نشستم زیر بارون زمستون

زمستون

برای تو قشنگه پشت شیشه

بهاره زمستونها برای تو همیشه

تو مثل من زمستونی نداری

که باشه لحظه چشم انتظاری

گلدون خالی ندیدی

نشسته زیر بارون

گلای کاغذی داره تو گلدون

تو عاشق نبودی

ببینی تلخه روزهای جدایی

چه سخته     چه سخته

بشینم بی تو با چشم های گریون

+ نوشته شده در یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |


کاش بودی...

 

کاش بودم خاک پایت میشدم
 
کاش بودی نای پایم میشدی
کاش بودم جای پایت میشدم
 
کاش بودی تکیه گاهم میشدی
کاش بودم دل خرابت میشدم
 
کاش لایق بودم و میسوختم
کاش این آتش نمی افروختم
 
کاش این دوری نبود و دور بود
کاش هرگز غم نبود و سور بود
 
کاش وقت آمدن یادم کنی
کاش این اشک ها را باور کنی
 
کاش تو بودی و دیگر غم نبود
کاش دیگر کاش گفتنها نبود

 

(به یاد خواهر عزیزم...)

+ نوشته شده در شنبه 1 بهمن 1390برچسب:, ساعت توسط masoud |