اگر بال داشتم ...
هر بار که خواستم از این قفس پرواز کنم
گوشه ای از پرم به دیوار های این قفس گیر کرد
تقلاهایم بی فایده بود جز آنکه زخمی تر از پیش شدم و خونین تر از قبل
اوج پروازم تا سقف این قفس هست
آنقدر دست و پا زدم که و تقلا کردم تا از این قفس بپرم
که دیگر رمقی برایم باقی نمانده به پرهای خونینم نظاره می کنم
که چگونه بر کف قفس پراکنده شده اند
عزیزی گفت بی بال و پر پریدنم آرزوست ، آری آرزوست ،
آرزوی ماورای این دنیا ، که اگر در این دنیاست جلد آنجا نیستم
من جلد همین قفسم
از پریدن خسته ام
از گریه کردن گریزان
ولی باز من هنوز هستم
پس بی تقلا در حسرت پرواز در کف این قفس
در کنار جوی خونین بالهایم می نشینم
و گذر عمر را می بینم ...
که با شما بودن به من آموخت صبر را